وکیلانه

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است


پیتر بوکائرت- برگردان: نعیمه دوستدار

قبل از اینکه این عکس را ری‌توئیت کنم، خیلی فکر کردم. یک عروسک کوچک بود انگار، که با صورت روی شن‌های ساحل معروفی در ترکیه افتاده بود. یکی از ۱۱ سوری آواره‌ای که همه‌شان برای رسیدن به اروپا، سوار قایق قاچاقچیان شدند و مردند.

چیزی که بیشتر اذیتم می‌کند، کفش‌های اوست. کفش های کوچکی که می‌دانم پدر و مادرش وقتی لباس می‌پوشیدند تا سفر خطرناکشان را آغاز کنند، با عشق به پایش کردند. یکی از لحظه‌های دوست داشتنی من در زندگی وقت‌هایی است که صبح‌ها بچه‌ها را لباس می‌پوشانم و کمک شان می‌کنم که کفش‌هایشان را به پا کنند. همیشه یک چیزی را عوضی می‌پوشند و همه‌مان کلی کیف می‌کنیم. نمی‌توانم فکر نکنم که این بچه یکی از پسرهای من است که رو به صورت در ساحل ‌افتاده.

من الان در مجارستان هستم، سفر سوریان آواره را ثبت می کنم؛ سفری که همین حالا هم حتما جان جوان و تازه‌ای را گرفته. اینکه پدر و مادر این بچه را سرزنش کنیم که چرا بچه‌شان را به چنین سفر خطرناکی برده‌اند کاری ندارد. برای این کار باید از یاد ببری که بمباران و داعش با زندگی آنها چه می‌کند. تمام دیروز من در مرز صربستان و مجارستان سوری‌هایی را دیدم که همراه بچه‌هایشان پیاده از مرز عبور می‌کردند. آنها می‌خواستند از شرایط وحشتناک سوریه که چند سال است ادامه دارد، فرار کنند و به امنیت اروپا برسند. این پدر و مادرها قهرمانند و من تصمیم قاطع‌شان را برای تامین یک زندگی بهتر برای بچه‌هایشان تحسین‌ می‌کنم.

آنها در تمام مسیرشان با مانع و خصومت مواجه‌اند. برخی از قاچاقچیان حتی بابت پولی که می گیرند رسید می‌دهند و هیچ اهمیتی به جان‌هایی که در این سفر از بین می‌رود نمی‌دهند. آنها با این جان‌ها سود می‌کنند. بی رحمی آنها قابل پیش‌بینی است، اما بی‌تفاوتی رهبران اروپایی…

همه سوری‌هایی که من با آنها حرف زدم، در سفر خود با خطر مرگ رو به رو شده بودند. اغلب آنها با همین قایق‌ها آمده بودند. حالا در مجارستان راه خود را بسته می‌بینند. خیلی از آنها در خیابان‌ها می‌خوابند و دولت مجارستان هیچ کمکی به آنها نمی‌کند.

حالا لپ تاپ من پر است از تراژدی. علی پنتاد، یک کرد سوری بعد از اینکه داعش به شهزش قمیشلی حمله کرد، همراه سه بچه‌اش فرار کرد. او بلیت قطار به مونیخ دارد اما پلیس نمی‌گذارد که او حتی وارد ایستگاه قطار یشود. او سه شب گذشته را همراه بچه‌هایش در خیابان خوابیده. می‌گوید شاید بهتر بود که در سوریه می‌ماند: « آنچا یک بار می‌میری و تمام می‌شود. اینجا انگار هر روز هزار بار می‌میرم و زنده می‌شوم.»

خیلی‌ها می‌گویند انتشار این تصویر در اینترنت یا روزنامه‌ها ناراحت کننده است اما به نظر من آنچه که ناراحت‌کننده است، این است که این بچه‌ها هر روز به همین شکل می‌میرند در حالی که برای جلوگیری از مرگ آنها می‌شود کارهای زیادی کرد.

تصمیم آسانی نبود، اما من این عکس غم‌انگیز را منتشر کردم چون این بچه‌ها به اندازه بچه‌های خودم برایم مهم‌اند. شاید اگر رهبران اروپایی هم این کار را می‌کردند، باعث می‌شد که تلاش کنند تا این تصویر وحشتناک را برای همیشه از بین ببرند. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۱۶
امیرعلی