- خداحافظ ای عشقیترین مشکیها...
سه شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۰، ۰۲:۵۴ ب.ظ
وکیلانه - خداحافظ ای عشقیترین مشکیها...
تو مسجد داشتند پرچمها رو جمع میکردن.
دلم گرفت. اومدم خونه دیدم باید پیرهن مشکیم رو جمع و جور کنم. "مغنا"م رو تا کردم. دلم نیومد. دوباره بازش کردم. بو کردم... دوباره تا کردم. دوباره دلم تنگ شد. وا کردم. باز استشمام کردم، مست شدم...
معلوم نیست سال دیگه باشم یا نه ولی اجباراً باید بگمخداحافظ ای عشقیترین مشکیها...
دلم گرفت. اومدم خونه دیدم باید پیرهن مشکیم رو جمع و جور کنم. "مغنا"م رو تا کردم. دلم نیومد. دوباره بازش کردم. بو کردم... دوباره تا کردم. دوباره دلم تنگ شد. وا کردم. باز استشمام کردم، مست شدم...
معلوم نیست سال دیگه باشم یا نه ولی اجباراً باید بگمخداحافظ ای عشقیترین مشکیها...
۹۰/۱۱/۰۴